زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
انگـار سـرنـوشـتِ مـا را جدا نـوشـتند یـا آرزوی من را بـر بـادهـا نـوشـتـنـد امروز بِینِ این دشت مرگِ مرا نوشتند آنان که مـقـتـلت را در کـربـلا نوشتـند ای هستیام بگو که هستی به خواب، زینب برخـیز مرکـبت را از کـربـلا بگردان بـگـذار یـا بـمـیـرم یـا راه را بـگـردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان خیمه مزن به صحرا حکمِ قضا بگردان تا جان نداده پیشت از اضطراب زینب فـهـمیـدهام کـجـایی از نـالـههای زهـرا من هایهای گِـریَـم با وای وایِ زهـرا فـهـمـیدهام کجـایی از جایِ پـایِ زهـرا آنجاست جایِ گودال آنجاست جای زهرا نـگـذار تـا گـذارد پـا بـر تُـراب زیـنب از حال بُـرده ما را هـولِ سـپـاه دشمن تـرسـیدهانـد طـفـلان پیـش نگـاه دشمن جـمع حـرامـزاده حـجـم سـلاح دشـمـن پیـداست خـیـمۀ ما از خـیـمهگـاه دشمن میخـواهد از لبانت تنهـا جـواب زینب میترسم ای برادر از چشمِ آن کمانگیر از شومیِ حـرامی از شعبههای آن تیر از خنجران عریان از تـشنگیِ شمـشیر بیاختیار خوردم بر خاک، دستِ من گیر عباسجان نخواهـد اینجا رکاب، زینب ای کاش مینوشتی ما شیرخواره داریم یا دختران کوچک در این عِماره داریم در محملی عروسی با گـاهـواره داریم نه پـایِ راه رفـتـن نه راهِ چـاره داریـم اینجا نمان نگردد رویش خضاب زینب لبهـای ما از امروز از آفـتاب خُشکـید هـر قـدر آب آمد مثـل سـراب خُـشکـید تا دید حجم لشکر از اضطراب خُشکید برگـرد ای برادر شـیرِ رُباب خُـشکـید دلشـوره دارد از او از قحـط آب زینب اینسوست خار تشنه آنسوست آبِ جاری اینسوست تاولِ پا آنسوست زخمِ کاری یک مرد باشد ای کاش در قحط یار و یاری از حرمله بـپـرسـد نـامـرد بچه داری؟ میتـرسد از شکارِ طـفـل رُبـاب زینب من که نرفـتـه بودم جز مـجـلس زنـانه بـرگـرد تـا نــبـیـنـم دشـنـام و تـازیـانـه بگـذار تا گـلـویت بـوسـم به این بهـانـه سـر میبُـرنـد اینجا از پـشت، نـاشـیانه خانه خـراب زینب خـانه خـراب زینب |